خانه / مطالب خواندنی / سه قصّه، دو شرح ناگفته، یک خواهش …

سه قصّه، دو شرح ناگفته، یک خواهش …

زمان مطالعه: 2 دقیقه

اپیزود بدون شرح اول:

قصّه از این قراره که بعد از تماشای فیلم “من مادر هستم” سراغ متصدی سالن (که ما معمولا همیشه با یک چراغ قوّه دیدیمش و جدیدا ناچاره بگه: “لطفا موبایل‌هاتون رو خاموش کنید که نویز میندازه …”) رفتم و ازش پرسیدم: شما که اینقدر فیلم می‌بینی، هر فیلمی رو هم چند بار می‌بینی این فیلمو چطور دیدی؟ اول یه نگاهی به سر و ظاهر من کرد و با شک و تردید گفت: خب سینما باید نون بخوره دیگه … بعد که من کمی باهاش همدلی کردم گفت: مردم فکر میکنن این چیزا تو بیرون نیست … هست آقا، بدتَرِشم هست …  بعد دوباره کمی تردید کرد و گفت: باید بذارن هنرمند حرفشو بزنه وگرنه نون نمیخوره سینما … به نظرم خیلی از پارک وی‌ش قشنگ‌تر بود … واقعیت بود دیگه آقا … تو نیرو انتظامی پُره از این پرونده‌ها … که خداحافظی کردم باهاش و التماس دعایی به هم گفتیم و آمدم بیرون …

 

اپیزود بدون شرح دوم:

تو آرایشگاه داشتم با حاج حسین گپ و گفت میکردم که یکی از کارمندای دانشگاه آمد تو و با همه سلام و علیک و نشست منتظر که نوبتش بشه و آقا مهدی رو سرش هنرنمایی کنه … حدودا پنجاه و چندساله با موهای سفید و یک پلوور سورمه‌ای روی یک پیراهن سفید و … داشت از اینکه دانشگاه بعد از ۳۴ سال کار ۴۰۰ تومن از حقوق یک و پونصدیش رو کم کرده میگفت و میگفت که اگه دستور مهندس بازرگانو اجرا میکردن و همون موقع ما رو رسمی کرده بودن الان این مشکلاتو نداشتیم و دیگه الان دارم از مرخصیام استفاده میکنم و چند ماهه که دیگه نمیام سر کار و حقوقمم میگیرم و اینا … که من ازش پرسیدم مگه چند ماه مرخصی داری حاجی؟ گفت ۲۲ ماه … گفتم یعنی شما از ۳۰ سال کار انگار ۲۲ سالش رو اصلا مرخصی نرفتی؟ گفت من که رفتم آقا مهندس، این بنده خدا رفیقمون (فلانی) سر بازنشستگیش که شد ۳۰ ماه مرخصی طلب داشت، دولت مجبور شد ۶۰ ماه بهش بده گفتم یعنی بنده خدا اصلا مرخصی نرفته؟ گفت نه دیگه … نرفته که سالی یک ماهشو طلبکاره دیگه …  من که از ۱۶ سالگی تو این دانشگاهم هر وقت اومدم این بنده خدا سر کارش بود … اصلا آقا مهندس من یادمه این بنده خدا همیشه هفتم عید سر کارش بود … تابستونام بود … الانم رئیس … شده و همیشه از کارمنداش زودتر میاد، دیرتر میره …

 

اپیزود سوم:

قصه آخر مربوط به حال پدر یکی از دوستامه که بعد از سه تا سکته مغزی  تو یه روز، ۳۴ روز رو تو ICU‌ گذروندن  و حالا که مرخص شدن وقتی از دوستم میپرسم بابات چطورن؟ میگه همونجوریه …

خواهشی داشتم … براشون دعا کنین خدا شفاشون بده و از این بستر بیماری به سلامت بلندشن انشاءالله به حق امام رضا (علیه‌السلام) که خانوادش خیلی دوسش دارن … با نگرانی از حالش صحبت میکنن …  پدرشونه …

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرِّحیم …  اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ …



درباره ی علیرضا صائبی

AI Consultant | Data Scientist | NLP Expert | SNA Expert مشاور هوشمندسازی کسب‌وکار، فعال در حوزه پردازش زبان طبیعی و علوم داده.

همچنین ببینید

Power Pivot ابزاری ساده و کاربردی

زمان مطالعه: 2 دقیقه Power Pivot ابزاری ساده و کاربردی سلام دوستان و همراهان عزیز، موضوع پردازش و تحلیل ...