بررسی استدلالهای حجاب اجباری از منظر منطق، اخلاق و حقوق بشر
برنامه تلویزیونی «پیچش مو» ماههاست از صدا و سیمای ایران پخش میشود و تلاش میکند تا با استفاده از استدلالهایی ظاهراً منطقی، لزوم حجاب اجباری و تفاوت در میزان پوشش زنان و مردان را توجیه کند. در این یادداشت، این استدلالها را بررسی کرده و توضیح میدهم که چگونه این برنامه با استفاده از مغالطات متعدد، سعی در قانع کردن مخاطب دارد. هدفم این است که با نگاهی برآمده از تفکر انتقادی و بر اساس اصول منطقی، حقوق بنیادین انسان و ارزشهای انسانی، به ارزیابی گزارههای بیانشده در این ویدئوکلیپ ۸ دقیقهای بپردازم.
برای تحقیق و نگارش این یادداشت زمان زیادی صرف شده، لطفا با تامل مطالعه بفرمایید و در نظر داشته باشید که میدانم پرداختن به هر ادعای غلطی میتواند باعث اتلاف وقت باشد، اما به نظر میرسد سکوت در برابر انتشار مطالبی که هزینهاش از بیتالمال تامین شده و توهین به مردم است، به نظرم باعث جریتر شدن پروپاگاندای رسانهای میشود.
بخش اول: از تفاوت فیزیکی تا نابرابری حقوقی
جهش منطقی یا توجیه ظلم
برنامه با جملهای آغاز میکند که در ظاهر منصفانه به نظر میرسد: «زنها و مردها هر دو انسان و در نظام آفرینش یکسانند.» اما درست پس از این اعتراف به برابری ذاتی، یک چرخش غیرمنتظره رخ میدهد. برنامه میگوید چون زنان در کارهای سنگین ساختمانی کار نمیکنند، در معدن فعالیت ندارند، خدمت سربازی ندارند و تأمین نفقه بر عهده مردان است، پس «آیا ممکن است زنها نیز متناسب با ساختار وجودیشان تکالیفی به عهده داشته باشند؟ مثلاً وزن تکلیفشان در امری همچون پوشیدگی بیشتر باشد؟»
این استدلال در نگاه نخست ممکن است منطقی به نظر برسد، اما وقتی عمیقتر به آن نگاه کنیم، متوجه میشویم که دچار یک مغالطه بنیادین است که در فلسفه اخلاق به آن «مغالطه هست و باید» میگویند. این مغالطه زمانی رخ میدهد که از یک واقعیت توصیفی (چیزی که هست) به یک حکم هنجاری (چیزی که باید باشد) میپریم، بدون اینکه پل منطقی بین این دو بسازیم.
بگذارید این را با مثالی روشنتر کنم. فرض کنید در یک شهر، مشاهده میکنیم که مردان بیشتر از زنان رانندگی میکنند. آیا از این واقعیت میتوانیم نتیجه بگیریم که «پس زنان باید کمتر رانندگی کنند» یا «قوانین رانندگی برای زنان باید سختگیرانهتر باشد»؟ مسلماً نه. یا مثلاً اگر ببینیم در یک جامعه، مردان بیشتر در حوزه سیاست فعالیت میکنند، آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که «پس زنان نباید در سیاست حضور داشته باشند»؟ باز هم نه. وجود یک وضعیت موجود، خودش دلیلی برای صحت یا لزوم ادامه آن وضعیت نیست.
به استدلال برنامه برگردیم. برنامه میگوید چون زنان از نظر میانگین آماری قدرت بدنی کمتری دارند و در کارهای سخت فیزیکی کمتر حضور دارند، پس این «تکلیف طبیعی» آنهاست. اما این خودش یک فرض مشکلدار است. در واقعیت، در روستاهای ایران و بسیاری از نقاط جهان، زنان کشاورز از صبح تا شب کار میکنند، کارهای بسیار سخت انجام میدهند. در ارتشهای بسیاری از کشورها، زنان در نقشهای رزمی خدمت میکنند. آیا این زنان «خلاف طبیعت» رفتار میکنند؟ آیا ساختار وجودیشان را نقض کردهاند؟
نکته مهمتر اینجاست: حتی اگر بپذیریم که بعضی کارها به دلیل نیاز به قدرت بدنی بیشتر، بیشتر توسط مردان انجام میشود، این ربطی به پوشش ندارد. چرا؟ چون استدلال برنامه این است که «چون در امر الف تفاوت وجود دارد، پس در امر ب هم باید تفاوت وجود داشته باشد». اما این دو موضوع اساساً با هم ارتباط علّی یا منطقی ندارند.
با یک مثال دیگر این استدلال را روشنتر بیان میکنم. فرض کنید کسی بگوید: «چون زنان از نظر بیولوژیکی قادر به بارداری و شیردهی هستند و مردان نیستند، پس زنان باید در رانندگی یا کار با کامپیوتر هم محدودیتهای بیشتری داشته باشند». این استدلال آشکارا نادرست است، چون قابلیت بارداری هیچ ربطی به توانایی رانندگی یا کار با کامپیوتر ندارد. همین منطق درباره رابطه بین قدرت فیزیکی و میزان پوشش صادق است. این دو حوزه کاملاً مستقل از یکدیگرند و هیچ پل منطقی بین آنها وجود ندارد.
اما اشکال این مغالطه به اینجا ختم نمیشود و فرض پنهان و خطرناکتری در این استدلال نهفته است. برنامه در واقع دارد این پیام را میفرستد که «تفاوتهای بیولوژیک میتوانند توجیهکننده نابرابری در حقوق و آزادیها باشند». این یک فرض بسیار خطرناک است، زیرا در طول تاریخ، دقیقاً همین منطق برای توجیه فجیعترین تبعیضات استفاده شده است. در قرن نوزدهم، برخی دانشمندان ادعا میکردند که مغز زنان کوچکتر است، و از این ادعای نادرست نتیجه میگرفتند که زنان نباید حق رأی داشته باشند. در آمریکا، برای توجیه بردگی سیاهپوستان، به تفاوتهای ظاهری استناد میکردند. امروز میدانیم که همه این استدلالها نه تنها از نظر علمی نادرست بودند، بلکه از نظر اخلاقی هم کاملاً مردود هستند.
دقیقاً به همین دلیل است که اعلامیه جهانی حقوق بشر در ماده اول خود تأکید میکند: «همه افراد بشر آزاد به دنیا میآیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند». این جمله یک پیام روشن دارد: تفاوتهای بیولوژیک، نژادی، جنسیتی یا هر تفاوت دیگری نمیتواند و نباید توجیهکننده نابرابری در حقوق اساسی باشد. حق انتخاب، حق آزادی بیان، حق کرامت انسانی، همه اینها متعلق به انسان به مثابه انسان است، نه به مرد یا زن به مثابه دارندگان ویژگیهای خاص بیولوژیک.
حالا ممکن است کسی بپرسد: «اما مگر تفاوتها نباید در نظر گرفته شود؟» این سؤال مهمی است و پاسخ آن روشن است: بله، تفاوتها باید در نظر گرفته شود، اما فقط در جایی که واقعاً ربط دارد و به شرطی که منجر به تبعیض نشود. در پزشکی، تفاوتهای بیولوژیکی زنان و مردان در نظر گرفته میشود، زیرا برخی بیماریها و درمانها واقعاً متفاوت هستند. در محیط کار، ممکن است برای زنان باردار یا شیرده، تسهیلاتی در نظر گرفته شود، مثل مرخصی زایمان یا اتاق شیردهی. اینها نمونههایی از توجه به تفاوتها هستند که به تبعیض منجر نمیشوند، بلکه در راستای عدالت و احترام به نیازهای متفاوت هستند.
اما در مورد کارهای سنگین، معیار باید توانایی فردی باشد، نه جنسیت. اگر یک زن قدرت بدنی کافی برای کار در ساختمان دارد، چرا نباید این کار را انجام دهد؟ اگر یک مرد لاغراندام قدرت این کار را ندارد، آیا باید اجبارش کنیم؟ معیار، شایستگی و انتخاب فردی است، نه برچسب جنسیتی.
و اما نکته کلیدی: در مورد پوشش، اساساً چه تفاوت بیولوژیکی وجود دارد که بتواند الزام متفاوت را توجیه کند؟ برنامه تنها پاسخش این است: «جذابیت خدادادی زنان بیشتر است». اما این خودش یک ادعای بسیار مشکوک و فرهنگیست، نه علمی. و حتی اگر بپذیریم که بعضی ویژگیهای ظاهری زنان برای بعضی مردان جذاب است، این چه ربطی به الزام پوشش دارد؟ مگر مردان هم برای زنان جذاب نیستند؟ مگر احساسات و کششهای جنسی یکطرفه هستند؟
در واقع، منطق برنامه این است که «چون برخی مردان ممکن است با دیدن بدن زنان، احساسات جنسی داشته باشند، پس زنان باید خودشان را بپوشانند». اما چرا راهحل این نباشد که به مردان آموزش داده شود که احساسات خود را کنترل کنند و به دیگران احترام بگذارند؟ یا اصولا جامعه از ابتدا جنسیتزده تربیت نشود و پرورش نیابد؟ چرا مسئولیت کنترل احساسات و رفتار مردان بر دوش زنان گذاشته میشود؟ سعی میکنم در ادامه به این سوالات بپردازم.
بخش دوم: حریم خصوصی و عمومی
چگونه یک قیاس نادرست، بدن زن را به یک «فعالیت خصوصی» تبدیل میکند؟
در این بخش، برنامه تلاش میکند با استفاده از تمثیلهایی ظاهراً روشن، ثابت کند که پوشش زنان امری طبیعی و منطقی است. برنامه میگوید: «هیچ انسان بالغی با لباسهای مخصوص خواب در یک جلسه کاری حاضر نمیشود. در پیادهرو سفره پهن نمیکند و غذا نمیخورد. رختهایش را در یک محل عمومی نمیشوید». از اینجا نتیجه میگیرد که «همه پذیرفتهاند برخی کارها مختص حریم شخصی است و نباید چشم و ذهن دیگران را معطوف به انجام آن کرد. محل پرداختن به غرایض طبیعی نیز جامعه نیست. نباید جاذبههای پنهانی که مختص زندگی خصوصی است در حریم عمومی آشکار شود».
در نگاه اول، این استدلال منطقی به نظر میرسد. آخر همه ما میپذیریم که برخی کارها در حریم خصوصی انجام میشود. اما مشکل اساسی اینجاست: این تمثیل یک مغالطه بزرگ به نام «قیاس مع الفارق» یا «تمثیل نادرست» است. بیایید ببینیم چرا.
همه مثالهایی که برنامه میزند، درباره «فعالیتها» هستند: شستن لباس، غذا خوردن، لباس خواب پوشیدن. اما بدن انسان یک فعالیت نیست. بدن انسان خودِ اوست، هویت اوست، وجود اوست. این تفاوت بسیار بنیادین است و نادیده گرفتن آن، به تحریف کامل موضوع منجر میشود.
بگذارید با یک مثال این را روشنتر کنم. وقتی میگوییم «شستن لباس در خیابان نامناسب است»، در واقع میخواهیم بگوییم این فعالیت در این مکان مناسب نیست. میتوانیم به دلایل مختلف این را توجیه کنیم: مثلاً مزاحم دیگران است، سد معبر است، نظم عمومی را مختل میکند. اما وقتی میگوییم «بدن تو باید پوشیده باشد»، داریم چیز کاملاً متفاوتی میگوییم. داریم میگوییم خودِ وجود تو، خودِ بودن تو، در صورت عدم پوشش، مشکلدار است. این دو اساساً در یک سطح قرار ندارند.
برای روشنتر شدن، فرض کنید کسی بگوید: «چون غذا خوردن در خیابان نامناسب است، پس داشتن دهان در خیابان هم نامناسب است و باید دهانت را بپوشانی». آیا این منطقی است؟ مسلماً نه، چون داشتن دهان با غذا خوردن کردن فرق دارد. دهان بخشی از بدن شماست، اما غذا خوردن فعالیتی است که با آن بخش انجام میدهید. نمیتوانیم از نامناسب بودن یک فعالیت در مکانی خاص، نتیجه بگیریم که خود عضو بدن باید پوشیده شود.
حالا همین منطق را به استدلال برنامه بکشانید. برنامه میگوید چون برخی فعالیتها (غذا خوردن، شستن لباس) در حریم خصوصی انجام میشود، پس بخشهایی از بدن هم باید در حریم خصوصی بماند. اما این دو قابل مقایسه نیستند. بدن انسان یک شیء نیست که بتوان آن را در جای مناسب «استفاده کرد» یا «نمایش داد». بدن انسان خود اوست و حضور او در فضای عمومی به معنای حضور خود اوست، نه نمایش یک شیء.
این نکته ما را به یک مشکل بنیادینتر میرساند: وقتی برنامه بدن زن را با فعالیتهایی مثل شستن لباس مقایسه میکند، در واقع دارد بدن زن را به یک شیء یا ابزار تبدیل میکند. این دقیقاً همان چیزی است که به آن «شیءانگاری» میگویند. شیءانگاری یعنی اینکه به انسان نه به مثابه یک فاعل دارای اراده و کرامت، بلکه به مثابه یک شیء یا ابزار نگاه کنیم.
در فلسفه اخلاق، یکی از بنیادیترین اصول این است که انسانها نباید به عنوان ابزار یا شیء تلقی شوند. فیلسوف بزرگ آلمانی، امانوئل کانت، این اصل را اینگونه بیان کرد: «هرگز به انسانها صرفاً به عنوان ابزار رفتار نکن، بلکه همیشه آنها را در ذات خود به عنوان هدف در نظر بگیر». یعنی هر انسانی ارزش ذاتی دارد، نه ارزش ابزاری. نمیتوانیم بدن انسانها را مثل یک لباس یا ظرف در نظر بگیریم که فقط باید در جای مناسب استفاده یا نمایش داده شود.
اینجا به استدلال بعدی برنامه میپردازم. برنامه میگوید: «زنان به خاطر جذابیت خدادادی بیشتر، حد بیشتری از آن [پوشش] را باید رعایت کنند. این برای خودشان نیز سودمندتر است.»
این جمله در ظاهر مهربانانه و محترمانه به نظر میرسد، اما پیام نهفته در آن مشکل بزرگی را پدید میآورد که سعی میکنم آ« را گام به گام تحلیل کنم.
اول، برنامه فرض میکند که «جذابیت» خود یک مشکل است که باید مدیریت شود. اما چرا؟ جذابیت یک ویژگی طبیعی انسانی است. همه انسانها، اعم از زن و مرد، دارای جذابیتهای ظاهری و شخصیتی هستند. برخی افراد صدای زیبایی دارند، برخی چشمان زیبا، برخی لبخند جذاب، برخی قد بلند و هیکل ورزیده. آیا همه اینها باید پنهان شوند؟ چرا فقط جذابیت زنان باید کنترل شود؟
دوم، برنامه میگوید «این برای خودشان نیز سودمندتر است». منظور از «سودمندتر» چیست؟ اگر منظور این است که با پوشش بیشتر، زنان از آزار و اذیت در امان میمانند، پس در واقع داریم میگوییم: «اگر زنی پوشش کمتری داشت و کسی به او آزار رساند، تا حدی مقصر خودش است زیرا سود خودش را در نظر نگرفته است». این دقیقاً همان منطق «مقصر دانستن قربانی» است که در مورد خشونتهای جنسی استفاده میشود و از نظر اخلاقی کاملاً مردود است.
اجازه بدهید با یک مثال این منطق را به چالش بکشیم تا ببینیم چقدر نادرست است. فرض کنید کسی ماشین گرانقیمتی دارد. او ماشینش را در خیابان پارک میکند و ماشین دزدیده میشود. آیا میگوییم «مقصر خودش است، نباید ماشین گرانقیمت میخرید که به چشم دزدان بیاید»؟ یا میگوییم «مقصر خودش است، نباید ماشینش را در خیابان پارک میکرد»؟ نه، ما به طور قاطع میگوییم «مقصر دزد است». چرا؟ زیرا در هر جامعه متمدن و اخلاقی، هر فردی مسئول رفتار خودش است، نه اموال یا ظاهر دیگران.
در قانون جزا و در اخلاق، اصل بر این است که فاعل جرم مسئول است، نه قربانی. اگر کسی دزدی میکند، مقصر دزد است، نه صاحب مال. اگر کسی به دیگری حمله میکند، مقصر مهاجم است، نه قربانی. اما چرا در مورد آزار جنسی، این منطق تغییر میکند؟ چرا به جای اینکه بگوییم «کسی که آزار میرساند مقصر است و باید مجازات شود»، میگوییم «زنی که جذاب است باید خودش را بپوشاند وگرنه به سود خودش رفتار نکرده»؟
این جابهجایی مسئولیت، ظلمی بزرگ است. مثل این است که به کسی که مورد دزدی قرار گرفته بگوییم: «چرا پول همراهت داشتی؟ چرا ساعت گرانقیمت به دستت کردی؟» در عوض، باید به دزد بگوییم: «چرا دزدی کردی؟ چرا نتوانستی خودت را کنترل کنی؟»
در استدلالی دیگر، برنامه میگوید برخی معتقدند «هر کس به واسطه ظاهر کسی نسبت به وی کشش پیدا کند بیمار است و مشکل از ظاهر آن شخص نیست». سپس برنامه تلاش میکند این استدلال را رد کند با این توضیح که «زن و مرد شبیه دو قطب ناهمنام آهنربا طوری خلق شدهاند که نسبت به هم کشش داشته باشند».
این گزاره را دقیقتر بررسی میکنیم. بله، کشش جنسی بین زنان و مردان یک واقعیت بیولوژیکی و طبیعی است. هیچکس این را انکار نمیکند. مردان و زنان به یکدیگر جذب میشوند، این بخشی از طبیعت انسانی است. اما نکته کلیدی این است: داشتن یک احساس یا تمایل طبیعی، با عمل کردن بر اساس آن، دو چیز کاملاً متفاوت هستند.
ما انسانها احساسات و تمایلات بسیاری داریم. گاهی عصبانی میشویم، گاهی حسادت میکنیم، گاهی طمع میکنیم، گاهی کشش جنسی احساس میکنیم. این همه احساسات طبیعی هستند. اما آنچه که ما را به عنوان انسان متمایز میکند، توانایی کنترل و مدیریت این احساسات است. ما یاد میگیریم که وقتی عصبانی هستیم، به دیگران حمله نکنیم. یاد میگیریم که وقتی طمع داریم، دزدی نکنیم. یاد میگیریم که وقتی حسودی میکنیم، به دیگران آسیب نرسانیم. پس چرا در مورد کشش جنسی، این انتظار وجود نداشته باشد؟
سؤال اصلی این نیست که آیا کشش جنسی وجود دارد یا نه. سؤال اصلی این است: «چه کسی مسئول کنترل این کشش است؟» برنامه فرض میکند که چون این کشش قوی است (مثل آهنربا)، پس زنان باید خودشان را بپوشانند تا این کشش کنترل شود. اما چرا راهحل این نیست که مردان یاد بگیرند احساسات و رفتارشان را کنترل کنند؟
این فرض که مردان قادر به کنترل احساسات و رفتار خود نیستند، در واقع خود توهین به مردان است. این فرض، مردان را به موجوداتی غریزی و فاقد اراده تبدیل میکند که نمیتوانند در مقابل هر محرک جنسی، خودشان را کنترل کنند. این در حالی است که مردان کاملاً قادر به کنترل خود هستند و در بسیاری از موقعیتها، این کنترل را به خوبی نشان میدهند.
موقعیتهای مختلفی که مردان در آن حضور دارند را در نظر بگیرید: در محل کار با همکاران زن، در بیمارستان با پرستاران و پزشکان زن، در دانشگاه با استادان و دانشجویان زن، در فروشگاهها، در حمل و نقل عمومی و غیره. در همه این موقعیتها، مردان کاملاً قادرند که با احترام رفتار کنند، نگاه خود را کنترل کنند و به حریم دیگران احترام بگذارند. پس چرا وقتی صحبت از پوشش میشود، ناگهان فرض میکنیم که این توانایی وجود ندارد؟
نکته دیگر اینکه، اگر منطق برنامه را بپذیریم، یعنی اگر بپذیریم که چون کشش جنسی قوی است پس باید با پوشش اجباری کنترل شود، پس باید بپرسیم: این کنترل کجا باید متوقف شود؟ آیا پوشاندن مو کافی است؟ اگر صورت زن هم جذاب است، آیا باید آن را هم بپوشاند؟ اگر چشمان زن جذاب است، آیا باید آنها را هم بپوشاند؟ حتی اگر کل بدن پوشیده شود، آیا صدای زن، خنده زن، راه رفتن زن هم نمیتواند جذاب باشد؟ این منطق به یک شیب لغزنده بیپایان منجر میشود که در نهایت به حذف کامل زنان از فضای عمومی ختم میشود.
حالا به نکته بنیادیتر برسیم: مفهوم حریم عمومی. برنامه میگوید حریم عمومی جایی برای «جاذبههای پنهانی» نیست. اما این جمله خودش مشکلدار است. حریم عمومی یعنی چه؟ حریم عمومی جایی است که به همه شهروندان تعلق دارد و همه حق دارند در آن حاضر شوند، به شرطی که به دیگران آسیب مستقیم نرسانند.
حالا سؤال این است: آیا ظاهر یک زن به دیگران آسیب میرساند؟ آیا زنی که با شلوار و بدون روسری در خیابان راه میرود، به کسی ضرر فیزیکی یا مالی میزند؟ نه. شاید برخی از دیدن او ناراحت شوند، اما ناراحتی احساسی با آسیب واقعی فرق بنیادینی دارد.
در هر جامعه، ما چیزهای زیادی میبینیم که ممکن است دوست نداشته باشیم یا با آنها مخالف باشیم. برخی از تبلیغات تجاری، برخی از شعارهای سیاسی، برخی از سبکهای لباس، برخی از رفتارها و بهخصوص بیلبوردهایی پر از تنفر و شعرهای مرگ بر…. اما صرفاً به این دلیل که ما با چیزی مخالفیم یا از دیدن آن ناراحت میشویم، نمیتوانیم آزادی دیگران را محدود کنیم. این اصل بنیادین زندگی در یک جامعه چندصدایی و دموکراتیک است.
فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل در کتاب معروف خود «درباره آزادی»، اصلی را بیان کرد که به آن «اصل آسیب» میگویند. طبق این اصل، تنها توجیه برای محدود کردن آزادی فردی این است که از آسیب رساندن مستقیم و فیزیکی به دیگران جلوگیری کنیم. به عبارت دیگر، آزادی شما تا آنجا است که به آزادی دیگران آسیب نرساند.
حالا بیایید این اصل را به موضوع پوشش اعمال کنیم. آیا زنی که با پوشش دلخواه خود در خیابان حضور دارد، به آزادی یا سلامت دیگران آسیب میرساند؟ اگر کسی بگوید «من وقتی او را میبینم، احساساتم جریحهدار میشود»، پاسخ این است که جریحهدار شدن احساسات با آسیب واقعی فرق دارد. اگر این معیار باشد، پس هر کس میتواند بگوید احساسات او از دیدن هر چیزی جریحهدار میشود و بنابراین آن چیز باید ممنوع شود.
برخی ممکن است بگویند احساسات آنها از دیدن افراد با پوشش خاص (مثلاً با روسری) جریحهدار میشود. آیا این بهانه برای ممنوع کردن روسری کافی است؟ مسلماً نه. برخی ممکن است از دیدن جفتهای همجنسگرا که دست در دست هم راه میروند ناراحت شوند. آیا این دلیل برای ممنوع کردن حضور آنها در فضای عمومی کافی است؟ باز هم نه. چون در جامعهای آزاد و دموکراتیک، ناراحتی احساسی یک گروه نمیتواند توجیهکننده محدود کردن آزادیهای بنیادین گروه دیگر باشد.
اعلامیه جهانی حقوق بشر در ماده ۱۹ به روشنی میگوید: «هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد». این آزادی تنها شامل سخن گفتن نمیشود، بلکه شامل آزادی در ظاهر و پوشش نیز میشود، زیرا ظاهر یکی از مهمترین راههای بیان هویت، باورها و ارزشهای شخصی است. وقتی کسی نوع خاصی از لباس میپوشد، در واقع دارد چیزی از خود، از هویتش، از سلیقهاش بیان میکند.
بخش سوم: مغناطیس جنسی و شیب لغزنده
چگونه از یک ویدیو، به فاجعه اجتماعی میرسیم؟
در این بخش، برنامه استدلال اصلی خود را ارائه میدهد. برنامه با استفاده از تمثیل «مغناطیس» و «دو قطب ناهمنام آهنربا» میگوید که برای کنترل این کشش قوی، پوشیدگی و فواصل رفتاری ضروری است و اگر از آن صرفنظر کنیم، «هرجومرج در جامعه اتفاق میافتد».
برای اثبات این ادعا، برنامه به یک ویدیو در یوتیوب اشاره میکند که ۵۲ میلیون بار بازدید شده و نشان میدهد یک زن در طول ۱۰ ساعت پیادهروی در نیویورک، مورد «متلکهای متعدد جنسی» قرار گرفته است. از این ویدیو، برنامه نتیجه میگیرد که «کاهش محدودیتهای پوششی آنطور که برخیها ادعا میکنند به عادی شدن اوضاع نمیانجامد».
سپس برنامه فهرستی طولانی از پیامدهای منفی ارائه میدهد که ادعا میکند در صورت عدم رعایت پوشش اتفاق میافتد: روابط آزاد و کاهش ازدواج، افزایش طلاق و خیانت، شیوع بیماریهای جنسی مثل ایدز، انحرافات جنسی، فحشا، پورنوگرافی، شیءانگاری زنان، رقابت زنان با یکدیگر، و آسیب به مفهوم سنتی خانواده.
این استدلال در ظاهر جامع و نگرانکننده به نظر میرسد، اما وقتی با دقت به آن نگاه کنیم، میبینیم که دچار چندین مغالطه بزرگ است.
مغالطه اول: شیب لغزنده
مغالطه «شیب لغزنده» زمانی رخ میدهد که کسی بدون اینکه این زنجیره علّی را اثبات کند، ادعا میکند که یک قدم کوچک به طور حتمی و اجتنابناپذیر به یک فاجعه بزرگ منجر میشود.
برنامه میگوید اگر پوشش اجباری نباشد، آنگاه به طور حتم این اتفاقات خواهد افتاد: روابط آزاد، کاهش ازدواج، طلاق، خیانت، ایدز، فحشا، پورنوگرافی، و نابودی خانواده. اما این زنجیره علّی اثبات نشده است. چرا حتماً باید اینطور باشد؟ آیا هیچ راه دیگری برای جلوگیری از این مشکلات وجود ندارد؟
بیایید با منطق این استدلال را بررسی کنیم. فرض کنید کسی بگوید: «اگر به مردم اجازه دهیم خودشان غذایشان را انتخاب کنند، آنگاه همه به سراغ ناسالمترین غذاها میروند، چاق میشوند، دچار بیماریهای قلبی میشوند، نظام سلامت ورشکست میشود، و جامعه نابود میشود. پس باید منوی غذایی همه مردم را دولت تعیین کند». آیا این منطقی است؟ مسلماً نه.
یا فرض کنید کسی بگوید: «اگر به مردم اجازه دهیم هر کتاب یا فیلمی که میخواهند ببینند، آنگاه همه به سراغ محتوای خشونتآمیز میروند، خشن میشوند، جنایت افزایش مییابد و جامعه به هرج و مرج میافتد. پس باید همه کتابها و فیلمها را سانسور کنیم». این هم منطقی نیست.
در هر دوی این مثالها، استدلال فرض میکند که اگر یک آزادی داده شود، مردم بدترین انتخابها را خواهند کرد و به فاجعه میرسیم. اما تجربه تاریخی و جامعهشناختی نشان میدهد که این اینگونه نیست. وقتی مردم آزادی دارند، بعضی انتخابهای نادرست میکنند، اما اکثریت انتخابهای معقول میکنند. و مهمتر از همه، راههای دیگری برای مدیریت مشکلات وجود دارد که نیازی به سلب آزادی ندارد.
مغالطه دوم: علت واحد
مغالطه «علت واحد» زمانی رخ میدهد که یک پدیده پیچیده اجتماعی را به یک علت واحد نسبت دهیم، در حالی که آن پدیده علل متعددی دارد.
برنامه ادعا میکند که تمام این مشکلات (طلاق، خیانت، ایدز، فحشا، و…) ناشی از یک عامل هستند: عدم رعایت پوشش کافی. اما این یک تحلیل بسیار سادهانگارانه و غیرعلمی است.
بیایید به یکی از این مشکلات نگاه کنیم: افزایش طلاق. آیا طلاق فقط به خاطر پوشش اتفاق میافتد؟ تحقیقات جامعهشناختی نشان میدهند که علل اصلی طلاق عبارتند از: مشکلات اقتصادی، بیکاری، فقر مسکن، عدم آمادگی روانی برای ازدواج، ازدواجهای اجباری یا زودهنگام، عدم آموزش مهارتهای زندگی، نابرابریهای جنسیتی در خانواده، اعتیاد، و خشونت خانگی. هیچیک از این عوامل ربطی به میزان پوشش در جامعه ندارند.
به عنوان مثال، در ایران که قوانین پوشش اجباری وجود دارد، طبق آمار رسمی، میزان طلاق در حال افزایش است. اگر منطق برنامه درست بود، نباید این اتفاق میافتاد. یا مثلاً در کشورهایی مثل سوئد یا نروژ که قوانین پوشش اجباری ندارند، میزان ازدواج و رضایت از زندگی زناشویی بالاست. این نشان میدهد که رابطه سادهای بین پوشش و استحکام خانواده وجود ندارد.
یا بیایید به موضوع ایدز نگاه کنیم. برنامه ادعا میکند که عدم پوشش منجر به شیوع ایدز میشود. اما تحقیقات علمی نشان میدهند که مهمترین عوامل کنترل ایدز عبارتند از: آموزش جنسی، دسترسی به وسایل پیشگیری، برنامههای تست رایگان، و مبارزه با تبعیض علیه بیماران. در واقع، کشورهایی که آموزش جنسی جامع دارند و استفاده از کاندوم را ترویج میکنند، کمترین میزان ایدز را دارند، صرف نظر از قوانین پوشش آنها.
مغالطه سوم: تعمیم شتابزده و انتخاب گزینشی شواهد
برنامه برای اثبات ادعای خود، به یک ویدیو در نیویورک و یک توییت رئیسجمهور فرانسه استناد میکند. این یک نمونه از «تعمیم شتابزده» و «انتخاب گزینشی شواهد» است.
اول، یک ویدیو در یک شهر نمیتواند نماینده کل جوامعی باشد که قوانین پوشش اجباری ندارند. نیویورک یک شهر بسیار بزرگ و متنوع است، با مشکلات خاص خودش. نمیتوان از تجربه یک زن در یک روز در نیویورک، نتیجه گرفت که در همه جوامع بدون پوشش اجباری، زنان مورد آزار قرار میگیرند.
دوم، برنامه به عمد شواهدی را انتخاب کرده که با نظرش همخوانی دارد، و شواهد متضاد را نادیده میگیرد. اگر واقعاً بخواهیم علمی و منصفانه باشیم، باید به آمارهای جامع نگاه کنیم. آمارهایی که نشان میدهند:
– طبق شاخص امنیت زنان سازمان ملل، کشورهایی مثل ایسلند، نروژ، فنلاند، و سوئد که هیچ قانون پوشش اجباری ندارند، امنترین کشورها برای زنان هستند.
– در مقابل، در بسیاری از کشورهایی که قوانین پوشش اجباری دارند، آزار جنسی همچنان یک مشکل جدی است. این نشان میدهد که پوشش اجباری راهحل مؤثری برای آزار جنسی نیست.
– تحقیقات نشان میدهند که آزار جنسی بیشتر به فرهنگ مردسالار، نابرابری جنسیتی، و عدم اجرای قاطع قوانین مربوط است، نه به میزان پوشش.
سوم، و مهمتر از همه، برنامه مرتکب خطای اخلاقی بزرگی میشود: مقصر دانستن قربانی. وقتی میگوییم «زنان باید بیشتر بپوشند تا مورد آزار قرار نگیرند»، در واقع میگوییم «اگر زنی مورد آزار قرار گرفت، تا حدی خودش مقصر است زیرا لباس مناسب نپوشیده بود». این منطق از نظر اخلاقی کاملاً مردود است.
بگذارید این را با یک مثال روشن کنم. فرض کنید در یک شهر، سرقت زیاد است. آیا راهحل این است که به مردم بگوییم «شما نباید وسایل گرانقیمت با خود حمل کنید، زیرا چشم دزدان را میگیرد»؟ یا راهحل این است که پلیس را تقویت کنیم، دزدان را دستگیر و مجازات کنیم، و فرهنگ احترام به حقوق دیگران را ترویج دهیم؟
در یک جامعه عادلانه و متمدن، مسئولیت جلوگیری از جرم بر عهده قانونگذار، مجریان قانون، و خود فاعل احتمالی جرم است، نه قربانی احتمالی. ما باید به مردان آموزش دهیم که به زنان به عنوان انسانهای دارای کرامت احترام بگذارند، نگاه خود را کنترل کنند، و هرگونه آزار غیرقابل قبول است. ما باید قوانین سختی علیه آزارگران داشته باشیم و آنها را قاطعانه اجرا کنیم. ما باید فرهنگ مردسالاری را که زنان را به عنوان شیء میبیند تغییر دهیم.
اما به جای همه اینها، راهحل برنامه این است که به زنان بگوییم: «شما باید خودتان را بپوشانید تا مردان کنترل خود را از دست ندهند». این نه تنها به زنان بیاحترامی است، بلکه به مردان هم توهین است، زیرا فرض میکند مردان موجوداتی غیرعقلانی و غیرقابل کنترل هستند که نمیتوانند رفتار خود را مدیریت کنند.
نکته کلیدی: آزار جنسی یک جرم است، نه یک واکنش طبیعی
برنامه با استفاده از تمثیل مغناطیس، تلاش میکند آزار جنسی را به یک واکنش طبیعی و اجتنابناپذیر تبدیل کند. اما این کاملاً نادرست است. آزار جنسی یک انتخاب آگاهانه است، نه یک واکنش غریزی و کنترلناپذیر.
بله، کشش جنسی طبیعی است. اما عمل کردن بر اساس آن کشش به گونهای که به دیگران آزار برساند، یک انتخاب است. مردان هر روز در موقعیتهای مختلف با زنان روبرو میشوند و کاملاً قادرند که با احترام رفتار کنند. پس چرا باید فرض کنیم که این توانایی در مورد پوشش وجود ندارد؟
بخش چهارم: مقایسه با غرب و دوگانه کاذب
در این بخش، برنامه سعی میکند با اشاره به اینکه در لسآنجلس هم برای برهنگی کامل در اماکن عمومی قانون وجود دارد و زنان را به خاطر نیمهعریان بودن بازداشت میکنند، ثابت کند که «پس در آن جامعه هم پوشش اجباری وجود دارد و بین زن و مرد تفاوت قائل شدهاند».
این استدلال دچار چندین مشکل جدی است که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
مغالطه اول: قیاس نادرست و برابر ندانستن چیزهای نابرابر
برنامه تلاش میکند قوانین لسآنجلس را با قوانین ایران برابر جلوه دهد، اما این دو اساساً قابل مقایسه نیستند:
۱- تفاوت در میزان محدودیت: در لسآنجلس، قانون برهنگی کامل (یعنی نشان دادن اندام تناسلی) را در اماکن عمومی ممنوع میکند. اما در ایران، حتی نشان دادن یک تار مو یا پوشیدن شلوار تنگ ممکن است موجب برخورد شود. فاصله بین «ممنوعیت برهنگی کامل» و «الزام به پوشش کامل بدن و مو» بسیار زیاد است.
۲- تفاوت در کاربرد قانون: در لسآنجلس، این قانون برای همه (زن و مرد) یکسان است و نه مردان میتوانند برهنه باشند و نه زنان. اما در ایران، مردان میتوانند با لباسهای معمولی (پیراهن و شلوار) بدون هیچ محدودیتی در خیابان باشند، در حالی که زنان باید موی خود را بپوشانند، لباسهای گشاد بپوشند و از رنگهای خاص استفاده کنند.
۳- تفاوت در مجازات و اجرا: در لسآنجلس، برخورد با نقض این قانون معمولاً یک جریمه ساده است. اما در ایران، زنان ممکن است توقیف شوند، به کلانتری برده شوند، حتی زندانی شوند، و این موضوع تبدیل به یک موضوع امنیتی شده است.
مغالطه دوم: دوگانه کاذب
برنامه تلاش میکند نشان دهد که فقط دو گزینه وجود دارد: یا پوشش اجباری کامل (مثل ایران) یا برهنگی کامل. اما این یک «دوگانه کاذب» است. در واقع، طیف وسیعی از گزینههای میانه وجود دارد.
اکثر جوامع دموکراتیک این طیف میانه را پذیرفتهاند: افراد آزادند که لباس دلخواه خود را بپوشند، اما برهنگی کامل در اماکن عمومی ممنوع است. این یک توازن معقول بین آزادی فردی و نظم عمومی است.
برنامه میپرسد: «آیا این بازداشتها منجر به خیزشی وسیع برای حذف کنترلگری پلیس میشود؟» و جواب منفی را تلویحاً نشان میدهد تا بگوید پس چرا در ایران چنین است؟ اما این مقایسه نادرست است:
– اعتراض به قانون ناعادلانه: در لسآنجلس، قانون برای همه یکسان است و بیشتر مردم آن را عادلانه میدانند. اما در ایران، قانون فقط برای زنان است و بسیاری آن را ناعادلانه و تبعیضآمیز میدانند. طبیعی است که اعتراض به یک قانون ناعادلانه بیشتر باشد.
– شدت برخورد: در لسآنجلس، برخورد پلیس با نقض قانون برهنگی معمولاً خفیف و حداقلی است. اما در ایران، برخورد با «بدحجابی» گاهی بسیار شدید است و شامل توقیف، انتقال به کلانتری، جریمه سنگین، و حتی زندان میشود.
– ماهیت قانون: قانون برهنگی در لسآنجلس یک قانون بهداشتی-نظمی است که برای همه یکسان اعمال میشود، اما قوانین حجاب در ایران یک قانون جنسیتی-ایدئولوژیک است که فقط برای زنان اعمال میشود و ریشه در نگاهی خاص به بدن زن دارد.
مغالطه سوم: نادیده گرفتن تفاوت بین حداقل و حداکثر
برنامه تلاش میکند با نشان دادن اینکه در غرب هم «حدودی» وجود دارد، اثبات کند که پس پوشش اجباری در ایران هم توجیهپذیر است. اما این استدلال مغالطهآمیز است.
وجود «حداقل» در هر جامعهای طبیعی است. هر جامعهای حداقلهایی برای رفتار در فضای عمومی دارد. مثلاً در همه جوامع، برهنگی کامل ممنوع است، فریاد زدن بیدلیل در خیابان ممنوع است، آسیب رساندن به دیگران ممنوع است. این حداقلها برای حفظ نظم و احترام متقابل ضروری هستند.
اما تفاوت اساسی بین «حداقل» و «حداکثر» است. در جوامع دموکراتیک، فقط حداقل لازم برای حفظ نظم و جلوگیری از آسیب مستقیم به دیگران تعیین میشود، و بقیه به انتخاب افراد واگذار میشود. اما در سیستمهای اقتدارگرا، حداکثر کنترل اعمال میشود و تقریباً هر جنبه از ظاهر و رفتار افراد تنظیم میشود.
مثلاً در لسآنجلس، حداقل این است که اندام تناسلی پوشیده باشد. اما بقیه کاملاً آزاد است: چه رنگی بپوشی، چه مدل لباسی، موهایت را چطور مرتب کنی، چقدر آرایش کنی، همه اینها انتخاب فردی است. اما در ایران، نه تنها مو باید پوشیده باشد، بلکه مدل لباس، رنگ لباس و حتی میزان آرایش تحت کنترل و نظارت است.
بخش پنجم: توطئهگرایی و فرار از پاسخگویی
چگونه با برچسب «نفوذ بیگانه»، صدای مطالبات داخلی را خاموش میکنند؟
در پایان برنامه، یک تغییر لحن رخ میدهد. تا اینجا، برنامه سعی داشت با استدلالهای ظاهراً منطقی، حجاب اجباری را توجیه کند. اما در این بخش، دیگر استدلال نمیشود، بلکه برچسب زده میشود.
برنامه میگوید: «پس چرا نوع خفیف همین اتفاقات در کشورمان فضا را ملتهب میکند؟ به خاطر تلاشهای امثال این چهره و رسانههایی که مجری سیاستهای فرهنگی بیگانهاند. همان بیگانگان که سرآمد جنگ و کشتارند اما همزمان نگران حقوق زن ایرانی که مبادا با پوشیدگی بیشتر تضعیف شود».
این استدلال دچار چندین مغالطه بزرگ است:
مغالطه اول: حمله به شخص (Ad Hominem)
این مغالطه زمانی رخ میدهد که به جای پاسخ به استدلال یک نفر، به شخصیت، انگیزه یا منشأ او حمله میشود. برنامه به جای اینکه به دلایل منتقدان حجاب اجباری پاسخ دهد، آنها را «مجری سیاستهای فرهنگی بیگانه» مینامد.
به صورت واضحی اعتبار یک ایده، به منشأ آن بستگی ندارد. اگر کسی میگوید «۲+۲=۴»، این حقیقت است، صرف نظر از اینکه او کیست یا انگیزهاش چیست. اگر کسی میگوید «زنان حق دارند انتخاب کنند چه بپوشند»، درستی یا نادرستی این گزاره به خود گزاره بستگی دارد، نه به اینکه چه کسی آن را گفته است.
در منطق، به این اصل میگویند: «ارزیابی ایده باید بر اساس محتوای آن باشد، نه بر اساس منشأ آن». اگر ایدهای درست است، درست است؛ حتی اگر دشمن من آن را بگوید. و اگر یک ایده نادرست است، نادرست است؛ حتی اگر بهترین دوست من آن را بگوید.
برنامه با گفتن «این ایدهها از بیگانگان است» تلاش میکند بدون پاسخ به محتوای ایده، آن را بیاعتبار کند. اما این یک فرار از پاسخگویی است. اگر استدلالهای منتقدان نادرست است، پس باید به خود استدلالها پاسخ داد، نه به منشأ آنها.
مغالطه دوم: مسموم کردن چاه آب (Poisoning the Well)
این مغالطه زمانی رخ میدهد که قبل از اینکه طرف مقابل حرفش را بزند، او را به گونهای بیاعتبار کنیم که هر چه بگوید، مردود جلوه کند.
برنامه با گفتن «همان بیگانگان که سرآمد جنگ و کشتارند» چاه را مسموم میکند. یعنی هر کسی که از حقوق زنان دفاع میکند، به طور ضمنی با «جنگافروزان» یکی میشود. این یک تاکتیک بیاعتبارسازی است که هیچ ارتباطی با منطق استدلال ندارد.
فرض کنید در بحثی علمی، کسی بگوید: «فقط آدمهای نادان میتوانند با نظریه من مخالف باشند». این یک مسموم کردن چاه است، زیرا قبل از اینکه طرف مقابل استدلال کند، او را نادان خوانده است. حالا هر کسی که میخواهد مخالفت کند، باید اول ثابت کند که نادان نیست، و بعد به استدلال اصلی بپردازد. این یک تاکتیک ناعادلانه در بحث است.
مغالطه سوم: بیاحترامی به اراده و هوش مردم
این استدلال پیامی پنهان دارد که بسیار توهینآمیز است: «مردم ایران نمیتوانند به طور مستقل فکر کنند. هر زمان اعتراض میکنند، به خاطر نفوذ بیگانگان است، نه به خاطر مطالبات واقعی خودشان».
این به میلیونها ایرانی که سالهاست در مورد حجاب اجباری اعتراض دارند، بیاحترامی میکند. این میگوید که آنها عروسکهای دست رسانههای خارجی هستند، نه افرادی با اراده، عقل و مطالبات مشروع.
واقعیت این است که اعتراض به حجاب اجباری یک مطالبه تاریخی و داخلی است. زنان ایرانی از همان ابتدای اجرای حجاب اجباری در سال ۱۳۵۸، به شکلهای مختلف اعتراض کردهاند. این اعتراض از درون جامعه ایران، از تجربه زیسته زنان ایرانی، از احساس بیعدالتی و محدودیتی که هر روز تجربه میکنند، سرچشمه میگیرد.
وقتی زنی ایرانی در گرمای تابستان مجبور است با مانتوی بلند راه برود، این تجربه او است، نه دستور رسانه خارجی. وقتی دختر جوانی به خاطر چند تار موی بیرون زده توقیف میشود، این تحقیر او است، نه پروپاگاندای بیگانه. وقتی هر روز باید نگران باشد که پلیس او را به خاطر پوشش بازداشت کند، این استرس او است، نه نفوذ خارجی.
تناقض آشکار: انتخابگرایی در موضوعات
نکته جالب این است که این منطق «نفوذ بیگانه» فقط در برخی موضوعات اعمال میشود. برای مثال:
– وقتی مردم از گرانی، بیکاری، فساد، یا مشکلات اقتصادی اعتراض میکنند، کمتر میشنویم که بگویند «این نفوذ بیگانه است».
– وقتی مردم تلفنهای همراه خارجی میخرند، لباسهای خارجی میپوشند، فیلمهای خارجی میبینند، فستفود میخورند، کسی نمیگوید «این نفوذ بیگانه است».
– اما وقتی صحبت از حقوق زنان، آزادی بیان، یا حقوق بشر میشود، ناگهان همه چیز «نفوذ بیگانه» میشود.
این انتخابگرایی نشان میدهد که اتهام «نفوذ بیگانه» در واقع ابزاری سیاسی برای خاموش کردن انتقادات است، نه یک نگرانی واقعی.
مغالطه چهارم: استناد به متن مذهبی بدون استدلال
برنامه با این جمله به پایان میرسد: «همانها که دوست دارند زشتیها در میان اهل ایمان شایع گردد و فرجامشان در کلام خدا».
این یک نوع «فرار از استدلال عقلانی» است. تا این لحظه، برنامه سعی داشت با استدلالهای ظاهراً عقلانی (تفاوتهای فیزیکی، حریم عمومی، مغناطیس جنسی) حجاب اجباری را توجیه کند. اما در پایان، وقتی استدلالها کافی نیستند، به استناد مذهبی متوسل میشود.
مشکل این است که استناد به متن مذهبی، خودش نیاز به استدلال دارد. چرا؟ زیرا در یک جامعه چندصدایی، همه مردم ممکن است اعتقادات مذهبی یکسانی نداشته باشند، یا تفسیرهای متفاوتی از متون مذهبی داشته باشند. پس نمیتوان صرفاً با اشاره به متن مذهبی، قانونی حقوقی را توجیه کرد که بر همه شهروندان اعمال میشود.
یکی از اصول بنیادی حقوق بشر، این است که قوانین باید بر اساس عقل عمومی، عدالت و حقوق برابر تدوین شوند، نه صرفاً بر اساس باورهای مذهبی خاص. چرا؟ زیرا در هر جامعهای، افرادی با باورهای مختلف زندگی میکنند. برخی مذهبی هستند، برخی غیرمذهبی، برخی تفسیرهای متفاوت از دین دارند. اگر قوانین فقط بر اساس یک تفسیر خاص از یک دین خاص تدوین شوند، آنگاه حقوق کسانی که آن باور را ندارند، نقض میشود.
طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر: «هر کس حق دارد از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهرهمند شود». این حق شامل آزادی داشتن یک دین، نداشتن دین، یا تغییر دین است. و مهمتر از همه، این حق نباید به ابزاری برای محدود کردن حقوق و آزادیهای دیگران تبدیل شود.
اگر کسی به دلایل مذهبی معتقد است که باید حجاب داشته باشد، این حق اوست و باید محترم شمرده شود. اما اگر کسی دیگر به این باور ندارد، این هم حق اوست. هیچکس نباید مجبور شود که طبق باورهای مذهبی دیگران زندگی کند.
جمعبندی: چرا این استدلالها با حقوق بشر، اخلاق و منطق ناسازگارند؟
اجازه دهید در نگاهی کلی ببینیم چرا این استدلالها نه تنها معتبر نیستند، بلکه در تضاد با اصول بنیادین حقوق بشر، اخلاق و منطق قرار دارند.
۱. نقض کرامت ذاتی انسان
اعلامیه جهانی حقوق بشر در ماده اول میگوید: «تمام افراد بشر آزاد به دنیا میآیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند».
کرامت ذاتی یعنی هر انسانی صرفاً به دلیل انسان بودن، دارای ارزش و حقوقی است که نمیتوان آنها را سلب کرد. یکی از این حقوق، حق خودمختاری است، یعنی حق تصمیمگیری درباره بدن، ظاهر و زندگی خود.
حجاب اجباری این حق را نقض میکند. وقتی به زنی گفته میشود که باید چگونه لباس بپوشد، چگونه موهایش را بپوشاند، چه رنگی بپوشد، در واقع داریم به او میگوییم: «تو حق تصمیمگیری درباره بدن خودت را نداری. ما بهتر از تو میدانیم که چطور باید لباس بپوشی». این نقض کرامت ذاتی انسان و حتی قدرت تعقل و تفکر اوست.
۲. تبعیض جنسیتی آشکار
ماده ۲ اعلامیه جهانی حقوق بشر میگوید: «هر کس میتواند از همه حقوق و آزادیهای اعلام شده در این اعلامیه بهرهمند شود، بدون هیچگونه تمایزی از قبیل نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب…»
حجاب اجباری یک قانون جنسیتی است. فقط برای زنان اعمال میشود، نه برای مردان. این تبعیض آشکار است. نمیتوان با استناد به تفاوتهای بیولوژیک، این تبعیض را توجیه کرد، زیرا همانطور که نشان دادیم، مثلا تفاوت در قدرت بدنی هیچ ارتباط منطقی با میزان پوشش ندارد.
۳. جابهجایی مسئولیت و مقصر دانستن قربانی
یکی از بدترین جنبههای استدلالهای برنامه، جابهجایی مسئولیت است. به جای اینکه مردان را مسئول کنترل رفتار و نگاه خود بدانیم، زنان را مسئول پوشاندن خود میدانیم تا «مردان وسوسه نشوند».
این منطق نهتنها در این زمینه، بلکه در هر زمینه دیگری هم غیرقابل قبول است. اگر کسی دزدی میکند، مقصر دزد است، نه صاحب مال که «جلوی چشم دزد مال گذاشته». اگر کسی به دیگری حمله میکند، مقصر مهاجم است، نه قربانی که «در مسیر مهاجم بوده». پس چرا در مورد آزار جنسی، قربانی را مقصر میدانیم؟
این منطق نه تنها به زنان ظلم میکند، بلکه به مردان هم توهین میکند، زیرا فرض میکند مردان موجوداتی غریزی و غیرقابل کنترل هستند.
۴. استدلالهای مغالطهآمیز و غیرعلمی
همانطور که نشان دادیم، تقریباً همه استدلالهای برنامه دچار مغالطات منطقی هستند:
– قیاس نادرست: مقایسه بدن زن با فعالیتهایی مثل شستن لباس
– شیب لغزنده: ادعای اینکه عدم حجاب اجباری حتماً به فاجعه اجتماعی میانجامد
– علت واحد: نسبت دادن تمام مشکلات اجتماعی به یک عامل (پوشش)
– تعمیم شتابزده: استفاده از یک ویدیو برای نتیجهگیری درباره کل جوامع
– حمله به شخص: برچسب زدن به منتقدان به جای پاسخ به استدلالهایشان
– دوگانه کاذب: فرض اینکه فقط دو گزینه وجود دارد: یا حجاب کامل یا برهنگی کامل
این مغالطات نشان میدهند که استدلالهای برنامه از نظر منطقی سست و غیرمعتبر هستند.
۵. نادیده گرفتن شواهد متضاد
برنامه به شکل انتخابی فقط به شواهدی اشاره میکند که با نظرش همخوانی دارد (یک ویدیو در نیویورک، یک توییت) و شواهد گستردهتری که نظر مخالف را تأیید میکنند نادیده میگیرد:
– کشورهای بدون حجاب اجباری که از امنترین کشورها برای زنان هستند.
– تحقیقات که نشان میدهند آزار جنسی به فرهنگ مردسالار و عدم اجرای قانون مربوط است، نه پوشش.
– تجربه تاریخی که نشان میدهد حجاب اجباری نتوانسته مشکلات اجتماعیای که ادعا میشود را حل کند.
سخن پایانی: به سوی جامعهای بر پایه احترام و آزادی
یک جامعه سالم و پیشرفته، جامعهای است که بر پایه احترام متقابل، آزادی انتخاب و مسئولیتپذیری فردی بنا شده است، نه بر پایه کنترل، اجبار و ترس.
در چنین جامعهای:
– هر فرد مسئول رفتار خودش است، نه ظاهر دیگران. اگر کسی به دیگری آزار میرساند، مقصر و مجرم خود اوست.
– به تفاوتها احترام گذاشته میشود، اما به ابزاری برای تبعیض تبدیل نمیشود. زنان و مردان هر دو انسان هستند با کرامت و حقوق برابر.
– آموزش جایگزین اجبار میشود. به جای اجبار زنان به پوشش خاص، به مردان آموزش داده میشود که به زنان به عنوان انسانهای دارای کرامت نگاه کنند، نه به عنوان شیء.
– قوانین عادلانه هستند و برای همه یکسان اعمال میشوند، نه اینکه برای یک جنس قوانین خاصی وجود داشته باشد.
– انتخاب فردی محترم شمرده میشود. اگر کسی به دلایل مذهبی یا فرهنگی میخواهد حجاب داشته باشد، این انتخاب او محترم است. و اگر کسی نمیخواهد، این هم محترم است.
حقوق بشر نعمتی است که نسلها برای به دست آوردن آن تلاش کردهاند. این حقوق به ما میگویند که هر انسانی، صرفاً به دلیل انسان بودن، دارای کرامت و حقوقی است که نمیتوان با هیچ بهانهای آنها را سلب کرد. حق انتخاب در پوشش یکی از این حقوق بنیادین است.
برنامه «پیچش مو» با استفاده از مغالطات متعدد، تلاش میکند این حق را نادیده بگیرد. اما هیچ مقدار مغالطه نمیتواند حقیقت را تغییر دهد:
آزادی انتخاب حق بنیادین هر انسان است، و هیچکس حق ندارد این انتخاب را از دیگری بگیرد.
وب سایت علیرضا صائبی وبلاگ علیرضا صائبی