(خانم، کارمند، حدودا ۳۵ ساله، سال ۹۱)
- لطفا برای من بنویسین که دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین؟ لطفا با جزئیات زیاد بنویسین ..
- نمیدونم …
- خب یه کم بهش فکر کنین و بعد بنویسین …
- نمیدونم … … (بعد از حدود یکی دو دقیقه فکر کردن) … واقعا نمیدونم میخوام ۵ سال دیگه چطوری باشم …
- اشکال نداره … باشه تو خونه بهش فکر کنین و بعدا به من بگین …
- نمیشه شما بهم بگین؟ … یا … کمکم کنین … آخه من نمیدونم اصلا چی باید بنویسم …
- یعنی من به شما بگم چی دوست دارین؟
- نه … ولی بهم بگین تو چه وضعیتی باشم خوبه … نه … منظورم رو درست نمیتونم بگم … کمکم کنین دیگه …
* سه هفته بعد، این خانم نوشته بود: “میخوام آرامش داشته باشم … خسته شدم واقعا” …
***********************
(آقا، مدیر، ۴۵ ساله، سال ۹۲)
- لطفا برای من بنویسین که دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین؟ لطفا با جزئیات زیاد بنویسین …
- ای آقای صائبی … دلتون خوشه ها … من برای فردام نمیتونم پیشبینی کنم چه برسه به ۵ سال دیگه … الان دو ماهه یک سفر میخوام با خانومم برم نمیتونیم بریم … شما میگی ۵ سال دیگه …
- لطفا بیشتر توضیح بدین … چرا نمیتونین فکر کنین که دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین؟
- شما مثل اینکه اینجا زندگی نمیکنین ها … شب میخوابی، صبح بیدار میشی همه چی شده دوبرابر … بچهی من حرف منو نمیخونه … شما میگی ۵ سال دیگه دوست داری کجا باشی؟
- باشه … حالا در موردش فکر کنین و اگر فرصت شد با خانواده هم صحبت کنین و برای من بنویسین …
- فایده نداره آخه … اینکه من بنویسم برای شما ۵ سال دیگه چطوری دارم زندگی میکنم فایدهای نداره … ما فعلا یادگرفتیم بشینیم و ببینیم حضرات هر روز صبح که پامیشن چه خوابی برامون دیدن …
* ایشان هیچ وقت ننوشت که دوست دارد ۵ سال آینده در چه وضعیتی باشد.
***********************
(خانم، کارمند، ۲۸ ساله، سال ۹۰)
- لطفا برای من بنویسین که دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین؟ لطفا با جزئیات زیاد بنویسین …
- خب من همیشه همه چی رو فراموش میکنم … یعنی هدفهایی که دارم رو بنویسم؟
- منظورم دقیقا اهدافتون نیست … بیشتر منظورم اینه که بنویسین دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی زندگی کنین؟ … خونه و زندگیتون … مسائل دیگه …
- میشه همون هدفهام دیگه …
- باشه … الان هدفهاتون رو بفرمایین … بعدا به سوال من بیشتر فکر کنین و اگه چیز دیگهای به ذهنتون رسید برای من بنویسین …
- خب خیلی کارها هست که من باید انجام بدم … اول فوق لیسانسم هست که باید بگیرم حتما و بعدش اگه شد دکترا … کلاس زبانه که خیلی برام مهمه … کلاس ورزشه که خیلی برام مهمه … الانم دو هفته است که کلاس ورزشم رو نرفتم … باید یه کاری کنم که حقوقم حداقل دو برابر اینی که الان هست باشه … ازدواج هست که فکر میکنم دیگه داره دیر میشه … حداقل دوست دارم چند تا سفر خارجی برم قبل اینکه به زندگی بیفتم و نتونم برم … (کمی فکر میکند) … همینا فعلا به ذهنم میرسه … آها … دوست دارم تو یه شرکت خارجی کار کنم … این شرکتی که الان کار میکنم خیلی جوّ بدی داره … … دیگه تا ۵ سال دیگه فعلا همینا رو بهش برسم خوبه …
- خوبه … ممنونم … الان برای رسیدن به هر کدوم از اینا چه کاری انجام میدین؟
- الان که روزا تا ۶ و ۷ شرکتم و بعدشم دو روز در هفته کلاس زبانم هست که میرم … همین دیگه … بقیهشم که اینقدر خانواده کار سر آدم میریزن که به هیچ کار دیگهای نمیرسم و همش هم در حال درگیری هستیم با هم که اومدم با شما مشورت کنم ببینم چیکار باید باهاشون بکنم …
- چند ساله کلاس زبان میرین؟
- الان … ۷ ساله …
- Let’s continue this conversation just in English …
- نه دیگه … اینقدر بلد نیستم … میشه آرومتر بگین …
- باشه … مهم نبود …
- برای چی میخوایین فوقلیسانس بگیرین؟
- خب به نظرم لازمه دیگه … الان شما خودتون به پسرتون نمیگین فوق لیسانس بگیره؟ … میگین دیگه …
- برای ازدواج چطور؟ کاری کردین؟ با کسی دوست شده باشین یا خواستگار و اینا …
- والله خواستگار هست … ولی نمیتونم تصمیم بگیرم راستش … مطمئن نیستم که تصمیمم درست باشه … برای دوستی و اینا هم راستش اهلش نیستم … بهرحال هر کسی برای خودش یک چارچوبهایی داره دیگه …
- بله … درسته … حالا فرض کنین به همه اهدافی که دارین برسین تا ۵ سال دیگه … من اینطوری فهمیدم که وضعیتی که دوست دارین ۵ سال دیگه توش باشین اینه که یک خانم ۳۳ ساله متاهلی باشین که فوق لیسانس داره و حقوقش دوبرابر چیزیه که الان میگیره نسبت به همون زمان و کلاس زبان و کلاس ورزش میره و دو سه تا سفر خارجی هم رفته … آره؟
- آره دیگه … حالا شاید دکترا هم شرکت کنم و اگه خدا بخواد قبول بشم و بتونم یک کشور خارجی هم درسم رو ادامه بدم …
- خوبه … فکر میکنین اگه تو اون وضعیت باشین مسائل و درگیریهای امروز رو دیگه ندارین؟
- فکر نکنم دیگه … بالاخره از خانواده فاصله میگیرم و خونه خودم زندگی میکنم دیگه … البته اونم مشکلات خودشو داره … میدونم … ولی حداقل دیگه اینطوری به همه کار آدم کار ندارن … حالا به نظر شما این چیزایی که من دوست دارم خوبه یا بَده؟
* ایشان در دانشگاه پیامنور بعنوان دانشپذیر پذیرفته شدند، اما یک سال بعد از تحصیل انصراف دادند … تا جایی که من خبر دارم، هنوز ازدواج نکردند و در همان شرکت مشغول به کار هستند.
***********************
(آقا، کارمند، ۳۸ ساله، سال ۹۳)
- لطفا برای من بنویسین که دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین؟ لطفا با جزئیات زیاد بنویسین …
- یعنی چی بنویسم؟ …
- بنویسین دوست دارین ۵ سال دیگه وضعیتتون چطوری باشه؟ چطوری زندگی کنین … چه کارهایی بکنین …
- باشه … (برای من نوشتند: “دوست دارم خدا از من راضی باشه و عاقبت به خیر بشم”)
- این که خیلی کلّیه … جزئیات بیشتری هم میتونین بنویسین …
- من واقعیت رو نوشتم … تنها چیزی که برام مهمه همینه که خدا ازم راضی باشه … و عاقبت به خیر بشم …
- باشه … برای اینکه به این وضعیت برسین الان چه کاری میکنین؟
- سعی میکنم گناه نکنم و طوری باشم که اون دوست داره … (موبایلشون رو نگاه کردند)
- لطفا چند تا مثال برام بزنین …
- سعی میکنم از کارم ندزدم و پول حلال سر سفره زن و بچهم ببرم … چه میدونم … مواظبم حقالناس به گردنم نمونه … سعی میکنم دروغ نگم … غیبت نکنم … حتی همین الان هم که خانمم به شما زحمت داده، گفتم بهش … خدا و پیغمبریش اینه که یک نفر از خانواده اونا و یک نفر از خانواده من بشینن با هم صحبت کنیم و فکر نمیکنم لازم باشه به شما زحمت بدیم … (موبایلشون رو نگاه کردند) … بخداوندی خدا … از خودش بپرسین … من هیچوقت برای خونوادهم کم نذاشتم … ولی همیشه دعوا راه میندازه … سر هیچ و پوچ …
- اینطوری که خانمتون میگن، شما حساس هستین و ایشون حتی تو ارتباط با پدر و برادر و عموی خودشون هم هر دفعه از طرف شما سرزنش میشن …
- (با قیافهای حقبهجانب … کمی عصبی و لبهای منقبض) یه چیزایی هست نه دین درست میدونه نه عرف جامعه آقای صائبی … اینا تو خودشون دین و ایمون درستی ندارن … من قبلا چند بار هم پیش مشاور رفتم … یه حاج آقایی هستن که سالهای سال استاد حوزه بودن و ما سالها پشت سرشون نماز میخوندیم قدیم … با ایشون هم که مشورت کردم حدیث کساء رو تجویز کردن و گفتن محبت بینتون رو زیاد میکنه … که من چند ماهم خوندم با خانمم … ولی خب نمیدونم چه گناهی به درگاه الهی کردم که اینطور خانوادهای نصیبم شده … شما خودتون میپسندین خانمتون با آستین کوتاه راه بره تو خونه جلوی برادر و عمو و داییش … نمیپسندین دیگه … بالاخره مردی گفتن … زنی گفتن دیگه …
- باشه … در مورد این مسائل باز با هم صحبت میکنیم … ولی من فکر میکنم شما اگه بدونین به کدوم سمت میخوایین برین، میتونین رفتار و گفتارتون رو طوری تنظیم کنین که زودتر به اون وضعیت برسین … اگه موافق باشین برگردیم به سوال من … دوست دارین ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشین …
- گفتم که … تنها چیزی که برام مهمه اینه که خدا از آدم راضی باشه … …
***********************
(خانم، کارمند، ۴۰ ساله، سال ۹۴)
- لطفا برای من بنویسین که دوست دارین دختر شما ۵ سال دیگه در چه وضعیتی باشه؟ لطفا با جزئیات زیاد بنویسین … (دختر ایشان ۱۵ ساله بود و رفتارهای پرخاشگرانه زیادی با مادر و پدر خود داشته و معمولا وقت خود را با دوستان و بیرون از خانه میگذراند، من بصورت فرضی از او با نام شیرین یاد میکنم)
- نمیدونم بخدا … ولی هر طوری که هست اینطوری نباشه … (موبایلشون رو نگاه کردند)
- بهرحال باید این رو پذیرفت که شیرین هر طوری که هست، حاصل تربیت و پرورش همین خانواده است … برای همین پرسیدم که دوست دارین ۵ سال دیگه چه وضعیتی داشته باشه که بتونین طوری رفتار کنین باهاش و آموزشهایی ببینه که تا حد امکان به اون وضعیت نزدیکتر بشه …
- والله من همه کار برای شیرین کردم آقای صائبی … از ۶ سالگی گذاشتمش کلاس پیانو … از ۷-۸ سالگی انواع و اقسام کلاس ورزش رو رفته … دو سه ساله بهش میگم برو کلاس زبان که نمیره … این سالا که درساش مهم شده بود، گفت معلم خصوصی برام بگیر باباش گرفت براش … مشکلی هم تو خونه نبوده که بگم مثلا از اون بابت از خونه گریزونه … ولی عاصی شده … گوشش اصلا بدهکار حرف من و باباش نیست … دیگه منو که واقعا روانی کرده … … … … (موبایلشون رو نگاه کردند)
- بله … حالا سعی کنین برای من بنویسین که دوست دارین زندگی شیرین ۵ سال دیگه تو چه وضعیتی باشه …
- بالاخره درسشو خونده باشه … یه دانشگاه خوب قبول شده باشه … کلاس ورزشش رو ادامه بده … زبانش رو بخونه …
- بله … همین ها رو اگه ممکنه بنویسین برای من …
- خب دارم میگم دیگه … چه فرقی میکنه بنویسم … شمام سخت میگیرین ها … نمیشه بگم شما بنویسین … (موبایلشون رو نگاه کردند)
.
- خب شیرین خانم … لطفا برای من بنویس که دوست داری ۵ سال دیگه تو چه وضعیتی زندگی کنی …
- (موبایلش رو نگاه کرد) من … یعنی چی دوست دارم … ۵ سال دیگه …
- منظورم اینه که دوست داری ۵ سال دیگه چطوری زندگی کنی … کجا باشی … چیکار کنی …
- آها … نمیدونم … یعنی چی … یعنی دوست دارم چیکار کنم ۵ سال دیگه …
- مثلا …
- خب … (موبایلش رو نگاه کرد) … دوست دارم معلّم ویولن بشم و یک کنسرت هم بدم … دیگه … دوست دارم برم خارج زندگی کنم …
- کدوم کشور دوست داری بری؟
- مثلا برم کانادا یا استرالیا … اونجا زندگی کنم …
- مامانت دوست داره شما درس بخونی … شما خودتم دوست داری دانشگاه بری و درست رو ادامه بدی؟
- نه … من دوست دارم ازدواج کنم و برم خارج زندگی کنم … (موبایلش رو نگاه کرد) … بَده اینایی که دوست دارم؟
- نه بابا … باشه … دیگه چی دوست داری؟
- همینا دیگه … اگه مامانم بذاره … فکر میکنه من بچه کوچولوام … هی گیر میده … ببخشین … شما چقدر دیگه با من کار دارین؟
- من … هیچی … برو دختر گلم به کارت برس … خوش باشی …
.
- خب خانم … من با شیرین صحبت کردم البته یکی دو دقیقه و نه بیشتر … خواستهها و اهدافش خیلی با چیزی که شما گفته بودین فرق میکرد …
- اِه … واقعا؟ … چی میگفت؟ چیز بدی که نگفت؟ … … … …
***********************
در دو هفته گذشته با دوستانم تمرینی را انجام دادم که نتایج آن برایم جالب بود … از دوستانم خواستم دو بیت شعر زیبا را که برای آنها میخوانم حفظ کنند و برایم بخوانند … حاصل کار شنیدنی بود …
- فقط یک نفر شعر را قبلا شنیده بود …
- دو نفر بعد از دو سه بار شنیدن شعر را برایم تکرار کردند …
- ۶-۷ نفر از دوستانم اصلا حاضر نشدند این کار را انجام دهند و گفتند: “برو بابا …”
- یکی از دوستانم با ۴۲ بار تکرار، دیگری با ۳۴ بار تکرار و سومی با ۳۰ بار تکرار موفق به حفظ کردن دو بیت شعر ساده شدند …
- سه روز بعد از آن تمرین هیچ کدام از دوستانم نتوانستند شعر را یک بار درست از حفظ بخوانند …
و روزهاست که فکر میکنم اگر هر کدام از ما آنقدر تمرکز نداریم که دو بیت شعر را حفظ کنیم و از حفظ بخوانیم، چطور انتظار داریم بتوانیم چشماندازی از وضعیتی که دوست داریم در آینده به آن برسیم داشته باشیم …
و اگر چشماندازی برای آینده نزدیک زندگی خود نداریم، دقیقا چه میکنیم و به کدام سمت در حال حرکت هستیم؟
اگر چشماندازی برای آینده نزدیک زندگی خود نداریم، پول و دانش و مهارت و مدرک و شهرت و قدرت را برای چه کاری میخواهیم؟
شما دوست دارید ۵ سال بعد در چه وضعیتی باشید؟