مامان مهندس (سال ۹۳): “ببین دخترم … کار درست اینه که آفتاب غروب نکرده خونه باشی که یه موقع تو خیابون بهت حمله نکنن … همین هفته پیش جلوی شیما رو گرفته بودن و چاقو رو گذاشته بودن رو گردنش و گفته بودن هر چی پول داری بده وگرنه چاقو بهت میزنیم … من که میگم ساعت ۷ خونه باش یه چیزی میدونم که میگم …”
.
بابای مدیرعامل شرکت (سال ۹۴): “چیه این فیلما نگاه میکنی صبح تا شب … اون از لباس پوشیدنت … آخه آدم شلوار پاره میپوشه … اون از تلفن زدنات تا لنگ صبح … اون از آهنگای مزخرفی که گوش میدی … بخدا اینای که تو گوش میدی رو آدم گوش نمیده … اینم از فیلم نگاه کردنت … تقصیر توام نیست ها … دو دفعه زده بودم تو دهنت اینقدر پررو نشده بودی … بخدا ما جلوی بابامون پامونو دراز نمیکردیم … حالا شماها …”
.
مامان خانهدار (اشتباه نکنم سال ۹۱): “دختر خوشگلم … همه چیز رو که قرار نیست من و تو بدونیم … بالاخره یه چیزایی هست که بزرگترا میدونن و عمرشونو روش گذاشتن … بابات که میگه یه چیزی میدونه که میگه … صلاحتو میخواد که میگه … عمریه داره خرجتو میده … دلش به حالت میسوزه … دوسِت داره خوشگلم … فردا برو پسش بده … بگو یه چیزیام کم کنه اشکال نداره …”
.
بابای کارمند بازنشسته (خیلی سال پیش): “نمیشه که پسرم … عزیزم … تو بگی من میفهمم هیشکی نمیفهمه … نمیشه که همه اشتباه کنن تو راست بگی پسر عزیزم که … حاج آقای طباطبایی اشتباه میگه … حاج آقای صادقی اشتباه میگه … دکتر رحمانی اشتباه میگه … نمیشه که عزیزم که … تو خودت بزرگ شدی … خودت بچه داری … خودت کلی شاگرد داری و بهشون خیلی چیزا درس میدی … تو که باید بهتر بفهمی که بالاخره یکی مثل حاج آقای طباطبایی که عمرشو کتاب خونده یه چیزی میدونه که میگه … رو هوا که حرف نمیزنه پسرم که … فردا پسرت بزرگ میشه … همین حرفا رو تو روی خودت میزنه … اونوقت میفهمی من چی میگم …”
.
اگه وقت باشه و حوصله داشته باشم که فکر کنم، حداقل صد تا دیگه از این مثالها در ذهن دارم که اینجا بنویسم و شاهد مثال بیارم از پدر و مادر و رئیس و شوهر و همسری که معتقد هستن:
.
.
و دختر و پسرها و همکار و همسرهایی که هیچ وقت جرات ندارند بپرسند: “چرا اینو میگی؟” …
یا بپرسند: “اگر این کار را اونطوری که خودم دوست دارم انجام بدم، چی میشه؟”
یا بگویند:”دوست دارم کارها رو اونطور که خودم دلم میخواد انجام بدم …”
آنطور که من دیدم و شنیدم، اغلب پاسخ “دلم میخواد” پاسخی جسورانه و از سر لجاجت برداشت میشه و باید هر کسی برای هر کاری که میکنه، دلیلی داشته باشه … و اصولا کسی حق نداره فقط چون دلش خواسته کاری رو انجام بده یا جایی بره یا حرفی بزنه یا اعتقادی داشته باشه یا اعتقادی رو نداشته باشه …
اصولا “من” مهم نیست … “فهم و درک من” هم به دنبال آن … اصلا هیچ اهمیتی نداره …
ما نباید خودمون باشیم … یعنی جرات نداریم آنچه فکر میکنیم رو به زبان بیاریم …
بالاخره تا وقتی تو خونه پدری هستیم یا “زشته” … یا “این چه حرفیه” … یا “اینا رو از کجا یادگرفتی؟” رو میشنویم…
از خونه پدری هم که بیرون میآییم بالاخره هراس دستگاههای امنیتی و نظارتی و اطلاعاتی و پلیسی و بگیری و ببندی اونقدر هست که کسی جرات نکنه جلوی دیگران نظر خودش رو (اگر مخالف نظرات دیگران باشه) بگه … بدیهی است منظورم دوست داشتن رنگ قرمز و آبی و یوونتوس و آرسنال نیست … منظورم حتی با شلوارک آشغال دم در گذاشتن هم نیست …
منظورم کارها و افکاری است که حاکمیت بصورت علنی نمیپسنده و بیان کردنش باعث میشه آدم منافعش رو از دست بده …
و این دقیقا یعنی آزادی …
البته وقتی از یکی از اساتید بزرگوارم در این مورد پرسیدم، گفتند: “بعضی کارها در شان جامعه اسلامی شیعی نیست دیگه … که مثلا زنان آنها بیحجاب در خیابان بگردند” … یا وقتی در برنامه رادیویی از یکی از مسئولین وقت همین مسئله را پرسیدم، گفتند: “بالاخره هر جامعه یک عرفی دارد که باید رعایت شود”!
راست میگفت آن مسئول …
باید عرف این جامعه را رعایت کرد …
دختر باید ۸ شب خانه باشد، اما تا ۲ صبح روی تلگرام چت کند …
بهرحال … هر کاری فقط وقتی زشته که دیگران ببینن …
کسی کاری نداره کاربرد اصلی تلگرام (تقریبا) حفظ روابط پنهان مردمه … منظورم از مردم فقط نوجوانها و جوانها نیست … منظورم خانمهایی است که همسر و فرزند دارند … اما آنها را دوست ندارند و با کس دیگری معاشقه میکنند … اما خب … این رابطه باید پنهانی باشه … چون علنی شدنش عرف جامعه نیست … منظورم آقایانی است که همسر و فرزند دارند و آنها را دوست ندارند … اما جرات ندارند بگویند شما را دوست ندارم … سراغ خانم یا خانمهای دیگری میروند و … طبیعتا این رابطه باید پنهانی باشه … چون علنی شدنش عرف جامعه نیست … روابطی که “راز” تلقی میشه … فقط چون میترسن روزی علنی بشه … مردمی که روی تلگرامشون کلمه عبور جداگانهای دارن … کاری هم ندارن که “راز” بهرحال یه جور دروغ حساب میشه … کارهایی که راز تلقی میشه … مثل مشروب خوردن … مثل قمارکردن … مثل رشوه دادن … مثل رشوه گرفتن … مثل ۵۰% از سهم یک قرارداد دولتی رو بابت کمیسیون گرفتن … یا خیلی از این کارها که اینقدر عادیه که در ۲۰ سال گذشته هفتهای نگذشته که نمونهای از اون رو نبینم و نشنوم …
نه اینکه این روحیه جمعی مردم فهیم و بافرهنگ ایران عزیز مربوط به مسائل فردی باشه ها … نه … اصلا …
اگه کسی اعتراض داره به “بالا تا پائین سیستم مدیریتی ایران عزیز” … باید این اعتراض همون تو تاکسی بمونه … یا اگر جایی احیانا از دهان کسی در رفت باید ۲۰۰ بار بعدش بگه: “من منظورم به شخص خاصی نیست … کلی میگم … همه جای دنیا همینطوره بالاخره …” که مطمئن بشه آقا پلیسه نمیاد یقهشو بگیره …
بالاخره آدم باید به خودش دروغ بگه دیگه … آدم که نباید با خودش روراست باشه … عرف جامعه است دیگه …
بهرحال “دلم میخواد” یا “من اینطور فکر میکنم” سمّه و خیلی باید آدم مراقب باشه که فرزند و همسر و همکارش این کلمات شنیع و زشت و ناپسند رو یادنگیرن …
مهم نیست چطوری مسئله رو توجیه میکنیم …
فقط باید حواسمون باشه که همکار و فرزند و همسرمون “فکر نکنن” … و اصولا هیچ تصوری خارج از تصوری که ما از مسائل داریم (که کاری ندارم از کجا آمده) نداشته باشن …
اگه فکر کنن، ممکنه بخوان طوری زندگی کنن که ما نمیپسندیم … کارهایی رو بکنن که “خوب” نیست … یا “به صلاحشون” نیست …
بهتره حس واقعیشون و درک واقعیشون از مسائل رو همیشه با خودشون یدک بکشن و فروبخورن بجای اینکه بگن چی فکر میکنن …
اصلا بهتره طوری بهشون القاء کنیم که فقط اگه اینطوری که ما فکر میکنیم، فکر کنن خوبه و خدا دوستشون داره و خوشبخت و رستگار میشن … و هر طور دیگهای فکر کنن یا هر کار دیگهای بخوان بکنن یا هر طور دیگهای بخوان زندگی کنن، بیچاره و بدبخت میشن و کار بَدیه و خدا دوستشون نداره و دنیا و آخرتشون رو از دست میدن … تازه شاید آقا پلیسه هم دعواشون کنه …
خیلی مهمه …
تا وقتی کسانی هستن که بزرگتر حساب میشن و بجای ما فکر میکنن، “بهتره” که به حرفشون کنیم و ازشون یادبگیریم …
بهرحال “یه چیزی” میدونن که در همه امور ما از ریز و درشت نظراتی دارن …
بهتره ما یادبگیریم چه چیزی رو “باید” دوست داشته باشیم …
این به صلاح ماست … منافعمون هم به خطر نمیافته … مشکلی هم پیش نمیاد …
معلومه که خیلی بهتره ما “خودمون نباشیم” … اصلا سرمنشاء فساد همینه که آدم فکر کنه باید خودش باشه … و با روش خودش زندگی کنه … البته اگه روش زندگی که دوست داره “خوب” باشه اشکال نداره ها … ولی باید مراقب باشه، روش “خوبی” رو برای زندگیش انتخاب کنه … و بدون هیچ سوالی و شکّی کاملا واضح و بدیهیه تنها روشی که برای زندگی فردی و اجتماعی ما خوبه همینه که بزرگان ما میگن دیگه … این که خیلی واضحه …
همین الان بلندشیم … تلویزیون رو روشن کنیم و ازش روش زندگی کردن رو بیاموزیم! … بلندشیم دیگه … بیاموزیم دایی ببینه … بیاموز … آباریکلّا …
ببین … باید اینطوری لباس بپوشی … اینطوری غذا بخوری … این غذاها رو میتونی بخوری … اونا رو نمیتونی بخوری … اینجاها خوبه بری … اونجاها گناه داره بری … این کتابا رو بخون خوبه … این علم فقط علم حساب میشه … این فیلم رو باید ببینی … این حیوونا رو دوست داشته باش … اون حیوونا رو خوب نیست دوست داشته باشی … دخترای خراب اونطوری لباس میپوشن … کارمندهای باشخصیت اینطوری لباس میپوشن … این رشته تحصیلی تو دانشگاه خوبه … اونجا اصلا خوب نیست بری مسافرت … این حرفایی که میزنی گناه داره ها … … …
…
آها … داشت یادم میرفت راستی …
آدم باید خلاقیّت داشته باشه که بتونه مشکلات رو حل کنه و به کشورش و مردمش خدمت کنه …