در چند سال گذشته یاد گرفتم:
۱- اعتماد شرط اصلی هر رابطه است. بسیاری از ارتباطات به دلیل عدم وجود اعتماد اولیه یا خدشه دار شدن آن در طی دوره ارتباط و تعامل از بین میروند ویا کارایی خود را از دست میدهند. همچنین اعتماد اولیه قدرت بسیار زیادی میخواهد که تنها نزد افرادی است که دانش بیشتری دارند و در نتیجه ترس ناشی از جهل در ایشان کمتر است. اعتماد میتواند واقعگرایانه، بد بینانه یا خوش بینانه باشد و البته توکل به خداوند متعال جایگاه ویژهای در آن دارد.
۲- مسائلی که میتواند از طریق تعامل بین افراد و مجموعهها به وجود آید یا تکمیل شود به مراتب کامل تر از مسائلی است که دارای طرح اولیه مشخص و بسته هستند ویا طرح اولیهای دارند و خیلی متعصبانه با آن برخورد شده است. تعامل منطقی میتواند مایه ارتقاء و بهبود سطح مسائل افراد باشد و یا حتی ایجاد کننده مسائلی باشد که هرگز تا کنون وجود نداشته است.
۳- مسائل در سطوح و موضوعات مختلف حتما چند بعدی هستند اما معمولا ابعاد بسیاری از آنها توسط ما نادیده انگاشته میشوند و سعی میکنیم مسائل را تک بعدی یا با ابعاد کمتری ببینیم که بتوانیم راه حلهای سادهتری برای آنها ارائه دهیم و درست به همین دلیل راهحلهای ما ممکن است در اثر نپرداختن به ابعاد اصلی مسئله کارایی لازم را در حل مسئله نداشته باشد.
این سه موضوع را در چند ترم گذشته زندگی کردم و به تجربه دریافتم بسیاری از مسائل زندگی از این زاویه دید قابل تعریف و حل هستند و حاصل این دیدگاه حقیقتا آرامشی عمیق بود.